5 ذهن یا ساختار ذهنی یک مدیر (The Five Minds of a Manager)
در این مقاله بیش از مفهوم رهبری، به بررسی مفهوم مدیر و مدیریت پرداخته شده است. MBA نمیتواند مدیران موثر و کارآمد تربیت کند، چرا که رسیدن به این مهم نیازمند یکپارچهسازی عمیق بین دیدگاههای مختلف است که از آن به نام ساختار ذهنی (mindsets) یاد میشود که پنچ جنبه مختلف مدیریتی را در بر میگیرد. اساس شکلگیری این پنچ ساختار ذهنی بر مبنای دو موضوع اصلی است: اقدام و بازتاب (action & reflection). اما در MBA هر بخش به صورت جداگانه آموزش داده میشود و یکپارچگی لازم ایجاد نمیشود.
گرفتن تصمیم (action) بدون صرف زمان برای در نظر گرفتن گزینههای مختلف بازتاب (reflection) بیفکری است و بر عکس آن نیز هیچ عملی به همراه نخواهد داشت. چالشی که در برابر هر مدیر قرار دارد، ادغام این دو ساختار ذهنی است که در واقع به گونهایی عمل کنیم که تفکر بازتابانه (reflective) با عمل همراه شود. البته این دو نیز به تنهایی کافی نیست و برای رسیدن به نتایج مورد انتظار، مدیران بایستی از افراد کمک گیرند که آن را همکاری/تشریک مساعی (collaboration) نامیدهاند و برای افزایش ظرفیت افراد در رسیدن به نتایج، نیازمند فهم و درک زمینه (context) هستیم که در آن افراد با یکدیگر همکاری میکنند و این نیازمند ساختار فکری است که به آن ساختار ذهنی اینجایی (worldly mindset) گفته میشود. در نهایت برای تکمیل توانایی مدیر به منظور فعالیت در یک زمینه اینجایی، رویکردی منطقی حائز اهمیت است که آن را ساختار ذهنی تحلیلی (analytic mindset) نامیدهاند. در ادامه به معرفی و بحث در مورد پنج ساختار فکری مدیریتی میپردازیم. این رویکرد لزوماً علمی و جامع نیست، اما میتوانند دیدگاه مناسبی ایجاد کنند که امکان بررسی فرصتهای جدید را فراهم آورد.
1. ساختار ذهنی بازتابی (reflective)؛ مدیریت خود
تفکر (reflection)، فضایی معلق بین تجربهای است که برای یک مدیر اتفاق میافتد و توضیحی که برای آن در نظر گرفته میشود. این فضا همان چیزی است که فرد را قادر به ایجاد ارتباطات مختلف بین تجربههای مختلف میکند و به آن فضای تخیل (imagination space) گفته میشود.
سازمانها به مدیرانی که دنیا را از طریق رفتارهای شخصی خود میبینند (mirror people) یا کسانی که قادر به دیدن آنچه ورای موقعیت کنونی است (window people) ، نیاز ندارند. بلکه به کسانی نیاز دارند که بتوانند هردو ویژگی را همزمان داشته باشند؛ کسانی که بهواسطه تفکر شخصی قادر به دیدن و درک دنیای اطراف خود باشند و در واقع از تجربیات برای دیدن آینده استفاده کنند.
2. ساختار ذهنی اقدام کننده (action)؛ مدیریت تغییر
برای فهم بهتر این موضوع، از مقایسه سازمان با اسبهای وحشی که به یک کالسکه وصل شدهاند، میتوان استفاده کرد. به همان اندازه که توانایی مدیریتی برای به حرکت درآوردن سازمان را در راستای یک هدف مهم و حیاتی است، همان مقدار مهارت لازم است تا بتوان در راستای آن هدف باقی ماند تا سازمان به بیراهه نرود. در نظر گرفتن انرژی، امید و افراد و متمرکز ساختن آنها در برابر یک چشمانداز مشترک، چالش مدیریت است که نیازمند این است که مدیران گسترهای که افراد و تیمها در آن همکاری میکنند را درک کنند.
در محیط کار، اقدام (action) یک موضوع اساسی است. هرچند این اقدام بایستی با تفکر همراه شود، به خصوص زمانی که مدیران نیازمندند بدانند کدام یک از فعالیتها باید تغییر یابد و کدام یک باید بدون تغییر باقی بماند و این همان جایی است که اقدام و بازتاب باید یکپارچه شوند.
3. ساختار ذهنی همکارانه (Collaborative)؛ مدیریت روابط
افراد، منابعی انسانی یا داراییهایی قابل تفکیک نیستند که بتوان با آنها تجارت کرد. اما بیشتر سازمانها چنین رویکردی ندارند. ساختار ذهنی همکارانه این رویکرد را دنبال نمیکند. این نوع ساختار فکری به مدیریت روابط میپردازد و نه مدیریت افراد.
یک ساختار ذهنی همکارانه درست، مستلزم ایجاد و توجه به توانمندسازی افراد است. این درحالی است که باور سنتی این است که مدیران باید نسبت به کارکنان خود لطف و محبت ارزانی دارند. در حالی که توانمندسازی افراد باعث ایجاد تعهد در افراد بهواسطه درگیرکردن آنها میشود.
4. ساختار ذهنی اینجایی (worldly)؛ مدیریت زمینه
در حال حاضر این مورد از اهمیت بسیاری برخوردار است. بین دو واژه جهانی شدن (globalization) و worldly تفاوت زیادی وجود دارد. جهانی شدن به معنای توجه و نگاه به جهان از فاصلهای دور است. اما دیدگاه اینجایی (worldy)برعکس آن، فرهنگها، عادات و رسوم مختلف را از فاصلهای نزدیک مورد کاوش قرار میدهد.
برای تغییر از دیدگاه جهانی به دیدگاه اینجهانی موارد زیر مورد نیاز است:
- تعمیم فعالیتها جای خود را به در نظر گرفتن فعالیتها در شرایط خاص دهد؛
- تغییر از شرکتهای جهانی بیمسئولیت نسبت به پیامدهای محلی، به شرکتهایی که پیامدهای محلی را به عنوان شاخص عملکرد خود در نظر میگیرند، صورت گیرد؛
- اجتناب از همگرا کردن تمام فرهنگها به یک فرهنگ مشترک.
5. ساختار ذهنی تحلیلی (analytic)؛ مدیریت سازمان
برای هدایت و مدیریت یک سازمان تنها تفکر کمی کافی نیست، در کنار تجزیه و تحلیلهای کمی، فهم و ادراک کیفی مسائل نیز حائز اهمیت است. چرا که با تفکر عمیق در مورد مسائل میتوان به لایههای پنهان از مفهوم ساختار و سیستم مورد نظر دست یافت. برای تصمیمگیریهای پیچیده هر دو جنبه کمی و کیفی باید مد نظر قرار گیرند تا در واقع بتوانند کمبودهای یکدیگر را جبران کنند. به طور مثال توجه به ارزش و ارزشآفرینی تنها با در نظرگرفتن ابزارهای کمی به نتیجه نمیرسد، بلکه در کنار آن تفکر و استفاده از ابزارهای کیفی بسیار مهم است.
یک مدیر برای اینکه بتواند عملکردی موثر داشته باشد، باید بتواند این پنج ساختار فکری را به گونهای در کنار یکدیگر قرار دهد که درنهایت سازمانی منجسم و یکپارچه، همچون لباسی یکدست، به وجود آید.
در این زمینه میتوان گفت که مدیر کارآمد باید همیشه یک تصویر بزرگ (big picture) از این پنج ساختار فکری در ذهن خود داشته باشد. داشتن این تصویر کلنگر به مدیران کمک میکند که بتوانند به راحتی فرصتها را تشخیص دهند و بتوانند به شکلی موثر از منابع خود بهره جویند.
منبع: https://hbr.org/2003/11/the-five-minds-of-a-manager با اندکی تخلیص
درباره محمد احسان سوری
دانشجوی دکتری مدیریت استراتژیک دانشگاه تهران؛ فعال در حوزه استارتاپها، استراتژی رفتاری و طراحی سازمانهای نوپا در مراحل مختلف چرخه عمر. دارای سابقه فعالیت در حوزه آموزش و ساختمان.
نوشته های بیشتر از محمد احسان سوری
پاسخی بگذارید